صرف‌شناسی: صورت‌بندی معنا در فرم شهری

ترجمه و تفسیر مقاله

This post is a translate of “Mereological Thinking: Figuring Realities within Urban Form”, from Daniel Koehler, 2019, AD Special Issue: Discrete: Reappraising the Digital in Architecture.

در تفکر قیاسی[1]، معماری به عنوان “ظرف معنا” فرض می‌گردد: به عنوان عنصر بازنمایی. در اینجا معماری یا “مشق فضا” پیش از هر چیز ابزاری برای تبدیل یک بازنمود به بازنمود دیگر است. اما در این سخن امکان دیگری نیز نهفته است، امکان مقایسۀ معماری با رایانش به‌مثابه تبدیل یک “بیت”[2] اطلاعات از یک حالت به حالت دیگر. این را می‌توان به عنوان مزیتی برای گفتمان رقومی (گفتمان دیجیتال در مقابل تفکر قیاسی) فرض نمود که در آن عناصر ساختمانی، به‌مثابه ظرف‌های رایانش‌پذیر معنا، به ابزارهای دگردیسی مبدل می‌شوند.[3]

[1] analogies

[2] binary digit

[3] Peter Eisenman, The Formal Basis of Modern Architecture, Lars Müller Publishers (Baden), 2006, p 25 – facsimile from Eisenman’s PhD dissertation, University of Cambridge, 1963

در بحبوحۀ گفتمان پست‌مدرن، کارآیی فزایندۀ فن‌آوری‌های رقومی، بیش از همه، برای ارتقاء و هم‌سنجی “عناصر و قطعات” ساختمانی به کار گرفته شده است. از این طریق، روش‌های رقومی باعث وضوح بیشتر الگوهای عملکردی گردیده و با تجزیۀ کنش‌های انسانی به قطعات خردتر، امکان طراحی دقیق‌تر، سنجیده‌تر و همانگ‌تر کل را فراهم نمودند[1]. در نگاهی انتقادی، وضوح نیازمند تجزیه بود، چرا که مشاهدۀ قطعات خرد‌شده، جباب توده‌وار سخت و چندگانۀ هر دال را از هم می‌گشود[2]. در دایرۀ تفکر قیاسی[3] (غیر رقومی)، از روی سهل‌اگاری یا ارج‌نهی، کلیت ساختمان [اما] به عنوان یک عرصۀ بازنمود ناب -جایگزینی پذیرفته‌شده برای استفاده و تأمل- مطرح است. به شکلی غیرقابل پذیرش، خود بدن فیزیکی در هر دو این رهیافت‌ها نادیده مانده است، گویی فرم معماری نتیجۀ یک فرایند است و بس. در این وضعیت، فرم و معنا قابل مبادله فرض شده، در جایی حالات و وضعیت‌های انسانی به الگوهای رفتاری خرد تنزل یافتند و در جایی دیگر معنای معماری به [تولید] اشکالی دل‌پسند کاهش یافت

[1]  Christopher Alexander, ‘From a Set of Forces to a Form’, in Gyorges Kepes (ed), The Man-made Object, George Braziller (New York), 1966, pp 96–107.

[2]  Greg Lynn, ‘Multiplicitous and Inorganic Bodies’, Assemblage 19, 1992, pp 32–49

[3] analogical thinking

فراتر از مقادیر

همانگونه که در تاریخ معماری شاهد بوده‌ایم، افزایش وضوح تغییر ماهیت یافته است[1]. اما در نهایت، رایانش یک کنش منفرد نیست، بلکه توسط دو حالت بارز “داده”، یعنی ورودی و خروجی، شکل می‌یابد. در اینجا افزایش کمیت و پیچیدگی، تنها به‌ تبدیل ورودی و خروجی منجر نمی‌گردد، بلکه تعیین‌کنندۀ وضعیت هم‌نشینی، میزان و چگونگی توزیع آنها نیز هست. با تکیه بر چنین بینشی، در ادبیات علمی عام‌پسند، امروز به گونه‌ای تصادفی به یک دیدگاه دقیق‌تر دست یافته‌ایم: بهره‌گیری از اصطلاح “رایانش” و توصیف آن به‌عنوان الگویی برای آرایش فضا/زمان داده‌ها[2]. توصیف رایانش در قالب چیزی فراتر از کنش‌های مبتنی بر الگوریتم، با توجه به پژوهش‌های حال حاضر در حوزۀ هوش مصنوعی که متکی بر بزرگ‌داده‌ها و شبکه‌های عصبی هستند، ضرورتی حتمی است. همچنین شکل‌گیری سکوهای رسانه‌های اجتماعی در اینترنت را نیز نمی‌توانیم تنها با بررسی پروتکل‌های ارتباطی[3] آنها، رایانش به شمار آوریم؛ بلکه با در نظر داشتن تعداد پیوندها و گره‌های به اشتراک گذاره شده در آنها، یا به‌طور خلاصه از طریق بزرگ‌داده‌ها، قابل‌توضیح خواهند بود[4]. جابه‌جایی به مرتبه‌ای بالاتر از رایانش داده‌ها، به منزلۀ تغییر مجدد ترکیب‌بندی آنها است

[1]  Mario Carpo, The Second Digital Turn, MIT Press (Cambridge, MA), 2017, pp 18–19.

[2]  Max Tegmark, Life 3.0, Allen Lane (London), 2017, pp 61–7

[3] TCP/IP protocol

[4] Klaus Schwab and  David Nicholas, Shaping the Fourth Industrial Revolution, Crown Business (Geneva), 2018, p20.

به شکلی متناقض، افزایش وضوح منجر به یک دیدگاه اجتماعی/اقتصادی به‌کلی جدید نیز گردیده است که بر اساس کمیت محض ایجاد شده است. در اینجا این ظرفیت‌های جدید مشارکتی است که باعث تغییر گردیده است و نه حالت یا عملکرد یک الگوریتم. غنای داده‌ها در عصر حاضر، امکان مقایسۀ بی‌واسطه و همزمان را بدون نیاز به فشرده‌سازی آنها در رسانه‌ای ثالت فراهم آورده است. همان‌گونه که ویکتور مایر-شونبرگر[1] اقتصاددان بیان می‌دارد: در بستر بزرگ‌داده‌ها امکان تبادل مستقیم افزایش یافته و نیاز به بهره‌گیری از ابزارها یا رسانه‌های واسط در حال کاهش است[2]. از این طریق راه برای تغییر دیدگاهی اساسی‌تر باز می‌شود: گام به گام همراه با غنای داده، نظام تصمیم‌گیری نیز غیرمتمرکز می‌گردد. از شیوه‌های تولید توزیع‌پذیر گرفته تا اینترنت اشیاء، بلاک‌چین و اقتصادهای اشتراکی، همگی بروز دگرگونی‌های نظام‌مند در اقتصاد، صنعت و حتی فراتر از آن را نوید می‌دهند. قابل ذکر آنکه، در همۀ این موارد ابزارهای رقومی (دیجیتال) باعث این تغییرپذیری بوده‌اند

[1]  Viktor Mayer-Schönberger

[2]  Viktor Mayer-Schönberger, Reinventing Capitalism in the Age of Big Data, Basic Books (New York City), 2017, p 7

اقلام دیجیتال که از کدها سرچشمه گرفته‌اند، شرحی از یک مشاهده (پدیده) را ارائه می‌دهند. همان‌گونه که فیلسوف حوزۀ دیجیتال ایدن ایونس[1] تشریخ می‌نماید: “واحدهای اطلاعاتی دیجیتال ویژگی‌های خاصی از واقعیت مادی را انتخاب و آنها را از سایر متغیرهای فیزیکی برمی‌گزینند”[2]. اشیاء دیجیتال از واقعیت فاصله می‌گیرند و درست در همین شکاف و فاصله است که طراحی دیجیتال واجد وجهی نو خواهد بود. واقیت دیجیتالی که در مادیت‌های جزئی آن گنجانده شده است، متفاوت با واقعیت‌های دیگر و به قول برونو لاتور[3]، متمایز از دیگر حالت‌های موجود است[4]. در اینجا به جای کاستن از معنا، با شیوۀ تفکیک و جداسازی، بخشهایی از معنا برتری یافته و واقعیت‌هایی جدید را تولید می‌کند[5]. تغییر توجه از محاسبات تغییر‌پذیر به وضعیت (ریاضیاتی) گسسته، کارکرد و نتیجۀ انتزاع را وارونه می‌سازد. در اینجا، ناگهان این مسئله که کدام واقعیت فیزیکی (بدن) در حال رایانش است اهمیت می‌یابد؛ یا به قول دانا هاراوی[6] متفکر بوم‌شناس: “این مهم است که ما از کدام بخش از واقعیت برای فکر کردن به حالات دیگر واقعیت استفاده می‌کنیم. این مهم است که کدام سرنخ گره‌گشای گره‌های دیگر است، کدام افکار سازندۀ فکری دیگر هستند”[7]

[1]  Aden Evens

[2]  Aden Evens, Logic of the Digital, Bloomsbury Academic (London and New York), 2015, p 6

[3] Bruno Latour

[4]  Bruno Latour, An Inquiry into Modes of Existence, Harvard University Press (Boston, MA), 2013

[5] Shoshana Zuboff, ‘Big Other: Surveillance Capitalism and the Prospects of an Information Civilization’, Journal of Information Technology 30, 2015, pp 75–89.

[6] Donna Haraway

[7] Donna Haraway, Staying  with the Trouble, Duke University Press (Durham), 2016, p 12.

کارکرد صرف‌شناسی در معماری

در اینجا، صرف‌شناسی به‌عنوان تلاشی برای توصیف یک ساختار از طریق اجزای آن، با بهره‌گیری از ویژگی‌های اشتراک شامل: “جابه‌جایی”[1]، “بازتاب”[2] و “پیوند”[3]، مطرح می‌شود. “صرف‌شناسی”[4] اصطلاحی است که ریشه در واژه یونانی “مروس”[5] به‌معنای “جزء” داشته و به مطالعۀ یک کل با بررسی رابطۀ بین اجزای آن اشاره دارد. این اصطلاح در بسترهای گوناگونی از جمله فلسفه، منطق صوری و ریاضیات نمود یافته و سابقۀ آن در فلسفه به پیش از سقراط نیز می‌رسد[6] و نباید با سایر نظریه‌های معطوف بر رابطۀ جزء و کل ازجمله “نظریۀ مجموعه‌ها” – که ابتدا یک سنخ[7] را تعریف نموده و پس از آن هر عضو را تابع ویژگی‌های مشترک در آن سنخ می‌سازد- اشتباه گرفته شود. صرف‌شناسی [به شیوه‌ای متفاوت] با افراد یا اعضای موجود آغاز گردیده و [پس از شناسایی ویژگی‌های هر عضو] خوشه‌ها، گروه‌ها و مجموعه‌ها توصیف می‌گردند. در بسترهای متفاوت حضور این اصطلاح، نظریۀ یکسانی از صرف‌شناسی وجود ندارد، بلکه در هر بستر با برداشت‌های متفاوتی از آن مواجه هستیم. در این بین، به‌کارگیری این اصطلاح به دو روش برای معماری مفید خواهد بود: ابتدا در قالب یک اصطلاح و پس از آن به‌عنوان یک پروژه[8]

[1] transference

[2] reflection

[3] gluing

[4] Mereology

[5] meros

[6]  Achille Varzi and Rafał Gruszczynski, ‘Mereology  Then and Now’, Logic and Logical Philosophy 24, 2015, pp 409–27.

[7] class

[8]  Giorgio Lando, Mereology, A Philosophical Introduction, Bloomsbury Academic (London and New York), 2017, pp 1–14. Lando proposes a parallel differentiation in Philosophy between Mereology as a discipline and as a theory.

در قالب یک اصطلاح، صرف‌شناسی همچون گونه‌شناسی[1]، ریخت‌شناسی[2] یا توپولوژی[3]، می‌تواند دانش و آگاهی ما را توسعه بخشد. متفاوت با سایرین که در توصیف دگرگونی‌ها و تفاوت‌ها از یک گونه به گونۀ دیگر یا از یک ساختار به ساختار دیگر مفید هستند، صرف‌شناسی قادر به تبیین سازوکارهای پیوند، هم‌بستگی، درهم‌تنیدگی و هم‌پوشانی اجزاء خواهد بود. در این وضعیت، صرف‌شناسی شامل راهبردهایی است که یک ساختار را بر اساس روابط توزیعی بین بخش‌های سازندۀ آن توصیف می‌نماید. نشان‌های صرف‌شناسانه مشخص می‌سازند که آیا پیوند مورد بررسی وجود دارد یا خیر؛ آیا پیوند موجود کامل و یا محدود و متکی بر شرایطی خاص است. توصیف‌های صرف‌شناسانه با میزان دسترسی به اجزاء، میزان یکپارچگی بخش‌ها و میزان تعلق و ارتباط اجزاء سروکار دارند

[1] typology

[2] morphology

[3] topology

پیش‌زمینه‌ها و تجربه‌های تفکر صرف‌شناسانه در مقیاس‌های خرد بروز نیافته است، بلکه فراتر از مقیاس یک بنا، یک ملک یا چشم‌انداز رخ داده است. حضور گستردۀ کمیت‌ها، توجه به جزئیات در طراحی را ضروری می‌سازد. بنابراین طراحی شهری با پرداختن به جزئیات و در قالب خاستگاه روایی خود آغاز می‌شود. با نخستین نقشۀ رم که توسط جیووانی باتیستا نولی[1] در سال 1748م ترسیم شد، نخستین طرح شهرسازی مدرن نیز، که در آن شهر به‌مثابه یک شیء و واقعیت ساخته‌شده فهمیده می‌شد، ارائه گردید. در نقشۀ ارائه‌شده توسط نولی، با طرح این پرسش که کدام ملک مشمول مالیات هست یا نیست، تمایزی دودویی (صفر و یکی) بین ساختمان‌های دارای مالکیت خصوصی و بناهای عمومی ایجاد گردید. بر این اساس، او دسته نخست را با رنگ سیاه و فضاهای عمومی را با سطوح سفید نمایش داد. بدیهی است بناهای سیاه‌رنگ توده‌های بسته و جامد نبودند و شامل فضاهایی برای سکونت و درجات مختلفی از عمومیت نیز می‌شدند. اگر کسی در پی زبانی همه‌فهم برای درک شهری بسیار پیچیده باشد، به‌طور طبیعی توصیف را به نقاط مشترک حداقلی محدود می‌سازد. برای مثال در نقشۀ نولی، نسبت بین “بیت”‌های سیاه و سفید. اما همان‌گونه که ریموند گیوس[2] فیلسوف سیاسی به زیبایی مورد توجه قرار داده است، منطق ایدئولوژیک “عمومی بودن” در حالت‌ها، زمان‌ها و موقعیت‌های مکانی مختلف، متفاوت بوده و گستره‌ای وسیع از نجابت تا بلاغت، معنویت و آزادی را دربرمی‌گیرد[3]

[1]  Giovanni Battista Nolli

[2] Raymond Geuss

[3]  Raymond Geuss, Public Goods, Private Goods, Princeton  University  Press (Princeton, NJ), 2003.

این طرح یکی از نمونه‌های اولیه از رایانش شهر است که در آن از ارقام برای نمایه‌سازی هر ملک استفاده شده تا امکان انتقال اطلاعات انبوه به ادارۀ ثبت اراضی فراهم گردد

معمار با وضعیت بغرنج ساختن یک شهر از طریق بناهای آن مواجه است. در این وضعیت، شهر نیز بخشی از معماری یک بنا است. شهر با یک ساختمان آغاز می‌شود و خود به عنوان یک بنا شناسایی می‌گردد. آغاز کار با واحدهای منفرد به منزلۀ شروع کار با تصویر عمومی موجود از شهر است. مطابق با نظر هاراوی[1]، منطقی است اگر بدن‌هایی را مورد بررسی قرار دهیم که جسمیت [شهر] را تجسم بخشیده‌اند. بخش‌هایی که شهر را تقسیم‌بندی [و صورت‌بندی] کرده‌اند. بناهای که [فیزیک] شهرها را ساخته‌اند. آنچه که شهرها به‌واسطۀ آنها شهری شده‌اند. دگرگونی‌های [حاصل از] فرهنگ دیجیتال فرآیندهای کمّی گروه‌بندی[2]، مقایسه[3]، لایه‌بندی[4]، نمونه‌یابی[5] و مجزاسازی[6] را [به گونه‌ای متفاوت] باز می‌نماید و فرصت‌های تازه‌ای برای پیکربندی دوبارۀ شهر را با بخش‌های خاصی از معماری ایجاد کرده است. چنین شهری واجد طیف پردامنه‌ای از [انواع] بافت است: مجموعه‌ای از موقعیت‌های مناسب همچون “مدارس آپولو” هرمان هرتزبرگر[7] (1983-1980) در آمستردام؛ دنبالۀ بلوارها و میدان‌ها در کتابخانۀ مرکزی سیاتل (OMA 2004) ؛ مخروط‌های نور مورب در پروژۀ “زانادوری”  ریکاردو بوفیل[8] (1971) در آلیکانته اسپانیا؛ بافت پله‌ها در شهرک کاسبح پیت بلوم[9] (1973) در هلند؛ کریدورهای گره‌دار در ارتفاعات پاسادنای کیونوری کیکوتاکه[10] (1947) در ژاپن 

[1] Haraway

[2] grouping

[3] comparing

[4] nesting

[5] sampling

[6] filtering

[7] Herman Hertzberger

[8] Ricardo Bofill

[9] Piet Blom

[10] Kiyonori Kikutake

Apollo Schools - Montessori school and Willemspark school, Amsterdam (1980-1983) Herman Hertzberger, Henk de Weijer, Jan Rietvink, Rijk Rietveld
Living Room , Seattle Central Public Library
Xanadú / Ricardo Bofill
Model of Kasbah housing, Hengelo, The Netherlands, 1974. Architect Piet Blom
Kiyonori Kikutake – Pasadena Heights

عضوهای ناتمام

چگونه می‌توان “کمال” را بدون پیش‌فرضی از یک “کل”، و تنها بر اساس مشارکتی همه‌گیر (توزیع‌شده بین اجزاء)  توصیف نمود؟ در این مسیر، “صرف‌شناسی” روابط متقابل [بین اجزاء] را جدی گرفته و مورد توجه قرار می‌دهد. از این منظر، متفاوت با گفتمان‌های جاری، یک تصویر کلی و تام وجود ندارد. آرایش متکی بر پیوندها (گره‌ها و مفصل‌ها) را هرگز نباید در تمامیت آن توصیف نمود، چرا که با این کار، اجزاء به عنوان یک عضو درک نمی‌شوند بلکه تنها بخشی [گنگ و ناتمام] از تصویری کلی هستند. اما همچنین اعضای مشارکت کننده در یک کل، بدنی مستقل به‌عنوان یک شیء متمایز نیز نیستند، بلکه حول نسبت‌شان با یک معنا، یک دیدگاه، یک چهارچوب یا یک چشم‌انداز تعریف می‌شوند. عضوها فردیت را نه از طریق ارادۀ خود، بلکه در خلال نوعی برجستگی که مشارکت را ممکن می‌سازد، به دست می‌آورند

در معماری، تاریخ بناهایی که به‌مثابه یک عضو طراحی شده‌اند به گذشته‌های دور بازمی‌گردد. یک نمونه از آن در آثار کلاسیک کارل فردریش شینکل[1]، کاخ  شارلوتنهوف (1829) در نزدیکی پوتسدام در آلمان است. این بنای منطبق بر گونه‌شناسی عمومی ویلاهای کلاسیک، با هر دو ورودی خود به چشم‌انداز بیرون پیوند می‌خورد. اما در اینجا توجه به نکته‌ای ظریف ضروری است: این ایوان ورودی است که به چشم‌انداز پیوند خورده است و نه ویلا. چشم‌انداز بیرون در قالب ریسه‌ای پیوسته از “منظره، ایوان، سالن، ایوان، منظره”، در اعضای خانه موج می‌زند. تنها مداخله شینکل جابه‌جایی چشم‌انداز است. بنابراین حرکتی هوشمندانه سازمان فضایی داخل کاخ را از نو پیکربندی می‌کند. چنین رویکردی با  کلاژ متفاوت است، چرا که قطعات را در جسمی دیگر حل نمی‌کند، بلکه اعضایی جدید می‌آفریند. شینکل در نوشته‌های نظری خود توصیح می‌دهد که عمل معماری در پی یک “شیء تکمیل‌شده”[2] نیست، بلکه “به‌دنبال نمایش ایده‌های صریح خود تا بی‌نهایت است”[3].  از منظر صرف‌شناختی، حالت و وضعیت بیرونی، همچون بازتابی فرافکنانه، با بخشی از درون پیوستگی و همسانی دارد. در تقابل با توصیف یک کل به عنوان موجودی مستقل، در اینجا کل به عنوان امری بینابین درون و برون توصیف می‌شود[4]. با شروع بررسی از یک جزء، کل تنها به عنوان جنبه‌هایی از جزء شناسایی می‌گردد  

[1]  Karl Friedrich Schinkel

[2] completed object

[3]  FA Herbig (ed), Karl Friedrich Schinkel: Aus Tagebüchern und Briefen, Henschelverlag (Munich), 1967, p 146.

[4] . Tristan Garcia, Form and Object, Edinburgh University Press (Edinburgh), 2014, p 119.

Charlottenhof, Karl Friedrich Schinkel

تعامل جزء با جزء

در قالب چنین برداشت‌هایی، می توان به فرم‌هایی دست یافت که پیشاپیش با ویژگی‌های اجزاء خود هم‌راستا شده باشند. کل در اینجا به عنوان بازتابی از جزء، و جزء نیز خود به عنوان یک کل در نظر گرفته می‌شود. وقتی جایگاه کل و جزء اینچنین در هم ادغام می‌شود، انتظام‌ها نیز وارونه می‌گردند. این امر باعث کاهش سلسله مراتب در طراحی و خواناتر گشتن نهادهای غامض –که همان شهرها هستند- می‌گردد. به این ترتیب نوعی رابطۀ جزء‌ با جزء، جزء مجرد را به تعامل با نهادها یا ارگان‌های تبادلات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی قادر می‌سازد

Focusing on occupational restrictions, WanderYards shows how shifts of combinatorial granularity enable diversity through the repetition of space samples.

چگونه عوامل غیرمادی و ناملموس، به‌طور مثال تابش، بر شکل‌گیری شهرک‌های مسکونی تاثیر می‌گذارند؟ چنین جنبه‌هایی بیش‌تر به عنوان معیارهای بیرونی ساختمان محسوب می‌شوند. در اینجا میزان تراکم توسط قانون و به‌عنوان ارزشی هنجاری که باید رعایت گردد، تعیین می‌شود. بنابراین سازوکار عمل معماری در این وضعیت تغییر نمی‌یابد و این معیار تنها در قالب واژه‌های خوب یا ضعیف [برای توصیف نتیجه نهایی] تجلی می‌یابد

بدین ترتیب، فرم معماری از روند قانون‌گذاری سر برمی‌آورد و در نهایت نیز مشارکت و پیوند خود با عامل بیرونی را از دست می‌دهد. اما در مقیاس یک اتاق، تابش به راحتی ماهیت حقیقی خود را آشکار می‌سازد. در این مقیاس، گردش خورشید در طول روز و در فصول مختلف با شعاع‌های نورانی پراکنده در فضای اتاق شناسایی می‌گردد. آیا تابش مسئلۀ خانه است یا اتاق؟ کدام رابطه تعیین‌کننده‌تر است، رابطۀ یک اتاق با آپارتمان، با خانه یا با نور؟ فرم کلی متاثر از تراکم، نوع ارتباط و لایه‌های فضایی است و در صورت پرهیز از تعین پیشینی فرم، کل به عنوان عامل پیوند و همپوشانی اجزاء معنا می‌یابد. همچنین در این وضعیت می‌توانیم بگوییم که کل در همۀ اجزاء خود توزیع شده است

Figurations with coloured sun exposure time. Machine learning enabled the clustering, filtering and selection of figurations from the combinatorial space of the part-relation.

تفکر جزء‌نگر

همانگونه که تیموتی مورتون، فیلسوف بوم‌شناس به ‌اجمال بیان می‌دارد: “کل همیشه چیزی کمتر از مجموع اجزای آن است”[1]، چرا که هر جزء در مقامی دیگر یک کل متشکل از اجزاء خود بوده و اینچنین، جزء و کل [در ذات] اموری مشابه هم هستند. ما به امید یک جادو، یعنی پدیدارسازی ارزش‌های تازه از طریق محاسبۀ مقدار بسیار زیاد داده‌ها، خود را به دست عملکردهای رایانشی سپرده‌ایم. این درست است که معماری دیجیتال با توانایی رایانش دگردیسی‌ها، بر اجسام افلاطونی -به‌مثابه ظروفی صلب که خلق ارزش‌های جدید را ناممکن ساخته بودند- غلبه یافت؛ اما در واقع همین صلبیت است که تفکر افلاطونی را ممکن می‌سازد

[1]  Timothy Morton, Being Ecological, Pelican (London), 2018, pp 92–3. 18. Hannah Arendt, The Life of the Mind, Harvest / HBJ Book (New York),

آنگونه که هانا آرنت تصریح نموده است: تفکر افلاطونی به جای فرایندی از ارزیابی و تفسیر اطلاعات، موهبتی برای گشودن و کاوش، و توانایی  گفتگویی درونی است[1]. ممکن است همین “جزئی‌بودن” اشیاء دیجیتال، به شیوه‌ای افلاطونی، امکان تفکر در مورد اجسام بدیع را فراهم ‌نماید. شاید همین اجزاء غیرقابل‌تصور هستند که بر عادات و تجارب محدود ما پیشی گرفته و در نهایت ما را وادار به تفکر می‌نماید   

[1]  Hannah Arendt, The Life of the Mind, Harvest / HBJ Book (New York),  1981 (posthumous publication), p 14.

3 Replies to “Mereological Thinking: Figuring Realities within Urban Form”

  1. ،با سلام، سپاس از اینکه به ترجمه و تفسیر این مقاله با این موضوع پرداختید؛ به کار بردن این دیدگاه صرف شناسی در معماری و فرم شهرهای امروزی خود مساله‌ای است…که به خوبی به آن پرداخته است.

Leave a Reply